بیا ای صوفی صافی می جام صفا درکش


بیاور دردی دردش به امید دوا درکش

حریف بزم رندان شو چرا مخمور می گردی


ز دست ساقی باقی می جام بقا درکش

سر کوی بلای او مقام مبتلایان است


اگر تو از بلا ترسی عنان از کربلا درکش

ز خاک پاک سرمستی اگر گردی به دست آری


روان در دیدهٔ جانت بسان توتیا درکش

خراباتست و می درجام و او معشوق می خواران


اگر تو عاشق اوئی به عشق او بیا درکش

اگر در بزم جانبازان زمانی فرصتی یابی


اجازت خواه مستانه بیا و خوش مرا درکش

سوی الله را وداعی کن مرید نعمت الله شو


قدم در ملک باقی نه رقم گرد فنا درکش